[السلام علیک یا رقیه بنت الحسین علیه السلام]
این بار پدر در سوگ رقیه نشست.
چقدر بی تابی دخترم!این همه دل شکستگی چرا؟مگر دست های کوچکت در امتداد دنیایش عمه،تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟
اینک آمده ام در ضیافت شبانه ات ودر آرامش خرابه ات ،کوچک دل شکسته ام!
پیش ترنیز با تو بودم و می دیدمت.شعله بر دامان و سوخته تر از خیمه آه می کشیدی ودر آمیزه خار وتاول ،آبله واشک ،صحرای گردان را به امید سر پناهی می سپردی.
مهربان دل شکسته ام!صبور صمیمی!مسافر غریب و کوچک من!
مگر نگفتی که بابا که آمد،آرام می گیرم.این همه ناآرامی چرا؟مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش می گذارم و می خوابم؟نه…..نه دخترکم نخواب!
می دانم اگر بخوابی ،خواب همه را آشفته می کند.
نه……….نخواب دخترم!
دخترم!بگذار لب های خورده ام امشب میهمان بوسه ای باشد از پیشانی سنگ خورده ات؛از گیسوی پریشان جنگ خورده ات؛از نشانه های معصوم تازیانه دیده ات،از صورت رنگ پریده ات.
بگذار امشب ،مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم !نخواب بگذار بابا بخوابد.
وچنین شد که رقیه (س)هنگامی که سر پدر در آغوشش بود،جان سپرد.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط الله ربی در 1396/08/03 ساعت 01:25:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |