دل نوشته ای به امام زمان
السلام علیک یا صاحب الزمان
آسمان سرم از ظلم وبیداد زمانه بغض کرده وگریان است سیاهی ها وجهل روشناهیها را در چنگال زشت خویش زندانی کرده است.
وآرزوهای دخترکان شهرم در میان بغض وآه مادران وپدران تشییع می شوند وبه خاک سپرده می شوند
وآری نگاهها به آن افق های نا آشنا خیره
امید واژه ای نامانوس در میان مردمان
عروسان شهرم سیه پوش در اعضای دامادهای یک شبه
گل های شمعدانی مادربزرگ از سکوت ممتد لحظه ها پژمرده
ماهیان حوض بی رمق ودرحال جان دادن
مهتاب در مرگ خورشید گریان
آه پیر زن دهکده در کنج خانه گلی اش در اسارت شب های دراز زمستان یخ زده
گرده حقیقت از شلاق بی رحم کدخدا کبود وزخمی
آری آزادی در غارت هوس های خان بر باد رفته
ویوسف فروشی در میان برادران رونق گرفته
پروردگارا!شما خسته ورنجور
منجی و فریاد رسی باید !مردی از تبار خورسید و سپیده بر سئار اسب سفید
امید
مردی از غافله نور…چرا که جان جهان را سیاهی وظلمت فرا گرفته
واز جنسی از آب وآینه باید که سیاهی ها را شست وظلمت ها را زدود
ورایحه دل انگیز نرگس مست چشمانی جز چشمان یوسف زهرا ست که می تواند جان در کالبد جهان مرده امروز بدمد
پس آقایم امام زمان !مهدی جان به جان مادرت زهرا سلام الله علیها نقاب از چهره ماه خویش بردار که همه ما منتظریم وبرای آمدنت دعا می کنیم وقدوم مبارکت راکل فشان می سازیم.
اللهم عجل لولیک الفرج مریم ترابی طلبه پایه سوم
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط الله ربی در 1396/07/22 ساعت 09:49:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |