مناجات
همه می پرسند چیست در زمزمه ی مبهم آب ؟ چیست در همهمه ی دلکش برگ ؟
چیست در بازی آن ابر سپید روی این آبی آرام بلند، که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال ؟
چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟ چیست در کوشش بی حاصل موج ؟ چیست در خنده ی جام ؟ که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری ؟
من به این جمله نمی اندیشم .
من مناجات درختان هنگام سحر ، رقص عطر گل یخ را با باد ، نفس پاک شقایق را در سینه کوه ، صحبت چلچله ها رابا صبح ، نبض پاینده ی هستی ،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل ، همه را می شنوم می بینم ، من به این جمله نمی اندیشم .
به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی ، تک و تنها به تو می اندیشم .
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط الله ربی در 1392/02/25 ساعت 12:54:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید